"انجمن شاعران مرده " را خوانده يا ديده ايد؟ مدرسه ولتون بر چهار اصل استوار بود: «سنت»، «افتخار»، «انضباط» و «سرفرازی». خب ، رزيدنتي ما هم عملا بر چهار اصل استوار بود: "بي اعتمادي"، " بي تفاوتي"،" دروغ" و "بدقلقي".
بعله... صبح به صبح پرچم مي گرفتيم دستمون و نه به صورت علني كه با رفتارمون چهاراصل بالا رو فرياد مي زديم. بعدش همه يه نگاه به دور و برشون مي كردند: خب... امروز به جون كي بيفتيم؟ كي با ما ممكنه منافعش مشترك باشه؟ زيرآب كي رو بزنيم؟ حال كي رو بگيريم؟" سراغ آدم هاي بد نمي ره كسي چون مي ترسه آسيب ببينه ازشون. بين خوب ها مي گشتند همه:"كي غريب تره؟ كي پشت سرش بيشتر حرف زديم و بهتر تخريب مي شه؟ كي موفقيتي كسب كرده؟ كي خوشحاله؟" و همين سوال آخر كافي بود كه اون روز به سراغ من بيان تا يه صفايي بهم بدهند !
اگر بگم بزرگترين دستاورد اين سه سال رزيدنتي براي من حفظ خوشحالي بيرون و سكوت درون خودم بوده بد نگفتم .
پ. ن. آخ كه چقدر اينجا خودم بودم. روزهايي كه مي نوشتم خودم بودم . حالا مانده ام اين كه نمي نويسند "من" تر است يا اون كه مي نوشت...