عمانم آرزوست

ساخت وبلاگ

نوجوانی دوره قورباغه بود. دوره راهنمایی دقیقا. بی شکلی بدو تولدش، دگردیسی تدریجی و شفافش، دوزیستی و پرش بلندش و حتی پاهاش منُ شیفته خودش می کرد. ترجیحش می دادم به کرم هایی که موذیانه پروانه می شدند. دوست داشتم جلوی همه دم ام بیفته و دست و پا در بیارم و بین دو تا عالم بتونم گردش کنم. پاهاش نمونه بارز زیبایی بود برام: بلند، کاربردی، قوی و زیبا.

بعدتر کلاغ وارد صحنه شد. هوش، ذکاوت، سرتق بودن و نترس بودنش توجهمُ جلب می کرد. سعی می کردم کلاغ ها رُ بشناسم. الدوز نبودم اما شاید روزی یکی از کلاغ ها می شدم. یک جور سرسختی و پوست کلفتی باهوشانه داشت که جذبم می کرد. و بی خیالی و رندی البته.

دوره حوالی پیش دانشگاهی عصر زرافگی نام داشت. تکامل بی نظیر زرافه و آکاسیا برام کافی بود تا عشق چشمم ُِ کور کنه  ودرازی گردنش و بی قوارگیش برام لذت بخش باشه. و چشم های زرافه ...اون قدر مهربان، دور، و دوست داشتنی... نی نی چشم هاشُ تو عکس ها دیدید؟

و البته چند وقت اخیر، مدام نهنگ به ذهنم میاد. شاید به خاطر "نهنگی فراقا تو یا اژدهایی" یا به خاطر" موج های بی قرار و گوش ماهی ها که هیچ/ عشق گه گاهی نهنگی را به ساحل می کشد". شاید هم یونس واری این روزهام با دلزدگی دلسوزانه. نهنگ م :حتی وقتی کنار مامان شنا می کنم و تصویر شنای بچه نهنگ ها با مادرشون برام تداعی میشه.

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۳ساعت 23:57 توسط دکتر نفیس |
انجمن شاعران ميت...
ما را در سایت انجمن شاعران ميت دنبال می کنید

برچسب : عمانم,آرزوست, نویسنده : drnafis بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 15:36