خطا بود كه نبينند روي زيبا را

ساخت وبلاگ

1- به "مردي كه مي خندد" كه فكر مي كنم، اول از همه يادم مياد كه با چه استرسي دبستاني كه بودم، خوندمش. بعد چند تا صحنه تاثير گذار مثل تريلر فيلم ها مياد جلوي چشمم. يكي يه صحنه محو كه دختره كه كوره توي كشتي از عشق و عاشقيش غصه مي خوره، يكي يه صحنه متروك از قلعه ها كه شخصيت اول كتاب داره مي ره توي قلعه ، يه حوض چند گوش و سرآخر شخصيتي بود كه يك چشمش آبي بود و يك چشمش قهوه اي . 

اين آخري خيلي جذاب بود برام. فانتزي كتاب بود. بعدتر فهميدم " سندرم هورنر مادرزادي" همينه. يه چشم آبي مي شه و همون طرف هم نه عرق مي كنه و نه پلكش خوب باز مي شه . تمام فانتزي و حس مرموزم از بين رفت!

2- ترجمه شعري مي خونم كه مي گه : " اگه بابات دزد نيست پس اين همه ستاره كه تو چشمته از كجا آوردي؟"  لبخند مي زنم. كيفور مي شم. احساس نوجواني مي كنم. بعد در جواب سوال آخر شعر مي گم:‌" سندرم ويليامزه ديگه!" از ضدحال خودم حس شاعرانگي - نوجوانگي م دود مي شه مي ره هوا!

3- با همين دوتا آيتم بالا توي ذهنم ور مي رم و منتظر اسپرسوي دوبل هستم. احساس مي كنم علوم طبيعي تمام ماوراء الطبيعه ما رو اشغال كرده. تا قهوه م سر ميز مي رسه بلند گو باصداي بلند پخش مي كنه:" بلو آيز، بلوند هير " و عاشقانه هاي پشت بندش. مي گم لابد اينم فنيل كتونوري داره معشوقش. به من چه اصلا!

پ. ن: اين چند مدت كه نيستم، انگار به يه خواب زمستاني رفتم. دست خودم نيست. بذاريد ببينيم نوبهار بشه در آن مي كوشيم كه خوشدل باشيم؟

+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۲ساعت 1:38 توسط دکتر نفیس |
انجمن شاعران ميت...
ما را در سایت انجمن شاعران ميت دنبال می کنید

برچسب : نبينند,زيبا, نویسنده : drnafis بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 15:36